آکورد پرسه (سهیل مهرزادگان)
بعد من در پس این شهر کسی دست تورا دست تورا
می گیرد
یک نفر می رسد از راه در این فاصله جا
می گیرد
هر که با بغض شبی پرسه زده پرسه زده حال مرا
می فهمد
ته فنجان تو دیوانگی فال مرا
می فهمد
...فرض کن
فرض کن آخر این قصه جدایی باشد
من که کافر شده ام باید خدایی باشد
فرض کن از غم تو سر به بیابان بزنم
تو نباشی تک و تنها تک و تنها
به خیابان بزنم
سر تو بر سر من جنگ شده می فهمی
من برای تو دلم تنگ شده می فهمی
بی تو از تک تک این ثانیه