آکورد غروب
تو انقدر آسمون نزدیک بود بهت
که خورشید تاج میشد بالای سرت
غروب
تو انقدر زمین کوچیک بود برات
که بار ساخته خدا روی شونه هات
غروب
تو انقدر خوبه صدات که ممنوعت صدات
یا مجبوری بری یا مبحوث شده صدات
پس برو
تو انقدر عاشقی که معشقوت برات
هیچوقت برات کافی نیست هر قدر هم بخواد
غروب
غروب و باد بعد عصر
غروب وقتی که شد غروب